شهره آغداشلو در نمایی از تئاتر خانه برنارد آلبا که تا دهم مارس در لندن روی صحنه است.
ایده انتقال داستان نمایشنامه «خانه برناردا آلبا»، یکی از شناخته شده ترین آثار فدریکو گارسیا لورکا به ایران، در وهله اول ایده جذابی است که به سبب ارتباط فضای قصه با برخی اندیشه های بسته موجود در ایران درباره روابط جنسی دختران و کنترل تمام وقت آنها، می تواند انتقال بجا و درستی به نظر برسد که ضمن حفظ حال و هوای اثر لورکا، انطباق جذابی را با شرایط ایران خلق کند.
بیژن شیبانی کارگردان جوان متولد بریتانیا، که آخرین اثرش در تئاتر شهر لندن با عنوان «گرین لند» بیشتر حال و هوایی شعاری در رابطه با حفظ کره زمین به خود گرفته بود، سعی دارد این بار در سالن آلمدیا تیاتر، به کمک بازیگر شناخته شده ای چون شهره آغداشلو در نقش برناردا اثر لورکا را به شیوه ای ایرانی روایت کند.
هرچند قصه نمایش (درباره زنی مستبد که پنج دختر خود را در خانه نگه می دارد و آنها امکان هیچ گونه ارتباط با مردان را ندارند)، عملاً می تواند در ایران اتفاق بیفتد، اما شیوه فضاسازی و پیشبرد داستان نشان از آن دارد که شیبانی به رغم ریشه های ایرانی اش، شناخت چندانی از احوال و روحیات جاری و حتی فضای ایران ندارد، در نتیجه تمام عواملی که قرار است فضا را به ایران منتقل کند، به شکلی تصنعی به نظر می رسد؛ از صحنه نماز خوانی ابتدای نمایش تا صدای مسجد.
از همان ابتدا با اتاقی روبرو هستیم که فضاسازی آن ارتباطی با ایران ندارد و بیشتر به همان فضای نمایش لورکا می ماند. صندلی های به کار رفته (بخصوص صندلی بزرگ سمت چپ صحنه که بیشتر در کلیساهای اروپا یافت می شود)، چراغ ها و حتی رنگ حاکم بر صحنه، بیشتر فضای روستایی در اسپانیا را بخاطر می آورند تا جایی در ایران.
درباره خانه برنارد آلبا
خانه برناردا آلبا در سال ۱۹۳۶ به قلم فدریکو گارسیا لورکا، شاعر و نمایشنامه نویش برجسته اسپانیایی نوشته شد. این نمایشنامه تنها 9 سال بعد بود که فرصت اولین اجرای خود را به دست آورد.
خانه برناردا آلبا در کنار "عروسی خون" و "یلما"، سه گانه معروف لورکا را درباره زندگی سنتی در اسپانیا ترسیم می کند و در واقع آخرین نمایشنامه لورکاست که در نوزدهم ژوئن ۱۹۳۶ به پایان رسید.
لورکا دو ماه بعد در ۳۸ سالگی در جنگ های داخلی اسپانیا کشته شد.
لورکا این اثرش را درامی درباره زنان روستایی اسپانیا می خواند. نمایشنامه در آندلوس می گذرد و قصه زن مستبد شصت ساله ای را بازگو می کند که بیوه می شود. او پنج دختر بیست تا سی و نه ساله خود را به شکلی در خانه حبس کرده و برای حفظ باکرگی آنها اجازه هیچ نوع ارتباطی با مردان را به آنها نمی دهد. یک خدمتکار و مادر پیر برناردا هم در این خانه زندگی می کنند. در این نمایش هیچ مردی وجود ندارد، اما سایه مردان و حضور آنها را به شکلی غیر مستقیم می توان حس کرد؛ حضوری که سرانجام به دلیل حسادت دختران به یکدیگر و استبداد مادر، به تراژدی ختم می شود...
. .
در واقع حس انتقال قصه تنها در ظواهر امر اتفاق می افتد؛ برای مثال نام ها به فارسی برگردانده شده اند (که حتی در برخی موارد سعی شده نام ها نزدیک به اصل باشند: عادله به جای آدلا و پرویز بجای پپه) که حتی ادای این نام های فارسی برای بازیگران خارجی گاه مشکل ساز است و برای تماشاگری که فارسی می داند مانعی برای ارتباط با صحنه می شود.
از سوی دیگر تکلیف نمایش با زبان فارسی مشخص نیست. از آنجا که نمایش در بریتانیا و برای مخاطبان ساکن لندن اجرا می شود، طبیعتاً به زبان انگلیسی اجرا می شود، اما تلاش کارگردان برای «ایرانی» کردن آن، موجب شده تا در میانه اجرا کلمات و جملاتی به زبان فارسی ادا شوند که منطقی برای آن نمی توان یافت. ما در جهان نمایش در حال تماشای داستانی هستیم که در ایران اتفاق می افتد و طبیعتاً می پذیریم که شخصیت های نمایش در حال حرف زدن به فارسی هستند و ما آن را به انگلیسی می شنویم، اما دو زبانه کردن نمایش در برخی قسمت ها نکته سوال برانگیزی است. مثلاً شخصیت هایی که در حال حرف زدن به انگلیسی هستند، ناگهان به زبان فارسی خداحافظی می کنند یا گدایی که به در خانه آنها آمده به فارسی تقاضای کمک می کند اما خدمتکار به انگلیسی جواب او را می دهد! در حالی که نمایش نیازی به این تاکید اضافه و سوال برانگیز ندارد و زمزمه شعر فارسی در ابتدای نمایش یا صدای آواز خوانی فارسی زیبایی که به هنگام تغییر صحنه می شنویم (و صدا و شعر دردمندی است که با فضای تراژدی اثر می خواند) می تواند مخاطب غیر ایرانی را به فضای ایرانی هدایت کند.
شهره آغداشلو با کوله باری از تجربه تئاتری- از کارگاه نمایش در دهه پنجاه در ایران تا با بازی در فیلم ها و تئاترهای مختلف در آمریکا- حضور نسبتاً مسلطی در صحنه دارد و با صدای خش گرفته و جذاب خود و سود جستن از حرکات بدن - از راه رفتن غیر عادی و پناه بردن به عصایی که در مفهوم تماتیک قصه نقش مهمی دارد و در انتها می شکند- می تواند تماشاگر را با خود همراه کند؛ جز یک صحنه، زمانی که در انتها همگی پشت در، در انتظار سرنوشت عادله هستند، و آغداشلو رو به تماشاگر حرکت اغراق آمیزی می کند که به رغم فضای به شدت کلاسیک اجرا- و متن- اضافه و ناهمگون به نظر می رسد.